توجه بفرمایید
که اشاره ی انگشتی کافیست
که توی ِ خواننده را
از روی این سطر
به پایین
پایین
و پایین تر پرتاب کند
و بعد در سر سطر بعد بنویسد: توجه بفرمایید
اشاره ی انگشتی کافیست!
عادتی دارم
به اندازه ی رنگ مردمی که اهرام را ساخته اند
عادتی دارم
که بخندم. ریسه بروم، بر پا بکوبم
و آن مردک را
نشان بدهم
که عادت دارد
شلاق خورده ی هر شب باشد
هرم قناسی را از کلمه
روی هم تلنبار می کنم
عادتی دارم که بنویسم
- که می نویسم-
و این کوچه ی پر پیچ
- به خدا-
هیچ جا تمام نمی شود
می پیچد
می پیچد
و سر آخر...
نه!
نمی دانم
عادت دارم
مثل همه
بی عادت زندگی کنم
که می کنم
+ ممم... اون کیه؟! چیکار می کنه؟
- نمیشناسیش؟
+ نه! باید بشناسَم!
- شاعـــره بابا... **** ِ...
+ ممم ... آره.. شنیدم ! از خودت! بریم سلام کنیم...
_________________________________________________
+ سلام آقا/خانوم ****! خیلی خوشحالم از دیدنتون!
- سلام
* سلام...
شخصِ سوّم: آهای شما دوتا...
+ زهرا و **** هستیم خانوم!
- مزاحم ایشون نشین...
+ چیکا می کنن اونوَخ...
- دارن سعی می کنن شعر بگن!!!
+ آها:دی موفق باشم:))
__________________________________________________
شاعرا هم شاعرای ِ قدیم:) مگه شعر گفتن زوریه؟
قدمهایم را برمی دارم
میروم
از کنار تمام روزها رد می شوم
و تمام خاطرات
به توکه می رسم میایستم
توان حرکتم نیست
غم نبودنت چقدر بزرگ است
و حسِّ بودنت چقدر شگف انگیز
می خواهم تا ابد در همین نقطه بمانم
جایی که تو هستی و من و زندگی
کاش زمان همینجا متوقف بماند...
+ تا حالا شده یه شعــر پیدا کنی که دقیقاً وصفِ
حالت باشه؟!
تقصیر من است آیا
که اصلا" و اصولا"
تـــــــــــظاهر به عشق ورزیدن نمی تونم بکنم...؟
یا تقصیر ِ بعضی آدم هاست که پشتِ نقابِ تظاهراتشون قایم شدن؟
گاهی فکر می کُنم که اگر سهراب(همان سپهری خودمان) در این زمانه ی پُر توپ و تانک زندگی میکرد؛
باز هم شعر های قَشَنگ قَشَنگ می سرود آیا؟