بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیِستان تا مرا بُبریدهاند
از نَفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شَرحه شَرحه از فِراق
تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق
هرکسی کو دورماند از اصل خویش
بازجوید روزگارِ وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفتِ بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظنّ خود شد یارِمن
از درون من نجست اسرار من
سرّ من از نالهٌ من دور نیست
لیک، چشم و گوش را آن نور نیست
آتش است این بانگ نای ونیست، باد
هرکه این آتش ندارد نیستباد
آتشِ عشقت کاندر نی فتاد
جوششِ عشق است کاندر می فتاد
نی حدیثِ راهِ پرخون میکند
قصههای عشقِ مجنون میکند
محرمِ این هوش جز بیهوش نیست
مَر زبان رامشتری جز گوش نیست
هرکه جز ماهی زآبش سیرشد
هرکه بیروزیست روزش دیرشد
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد
او زحرص و جملهعیبی پاک شد
شادباش ای عشقِ خوشسودای ما
ای طبیبِ جملهعلتهایِ ما
ای دوایِ نِخوَت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق برافلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
جملهمعشوقستو عاشق، پردهیی
زنده، معشوقست وعاشق، مردهیی
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر، وایِ او
آینهت دانی چرا غَمّاز نیست
زان که زنگار از رخش ممتاز نیست
آینه کز زنگِ آلایش جداست
پُر شعاع نور خورشید خداست
رو تو زنگار از رخ او پاک کن
بعد از آن، آن نور را ادراک کن
+ یه برنامه تو گوشیم دارم : مثنوی معنوی و دیوان شمس ! تا بازش کردم با این که نمی دونستم نی نامه چیه روش کلیک کردم و این اومد :)